جدول جو
جدول جو

معنی نرم شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نرم شدن(عُ رَ تَ)
دمث. نعومه. (تاج المصادر بیهقی). لیان. (از ترجمان القرآن) (از منتهی الارب). ملاینه. (از منتهی الارب). لین. (ترجمان القرآن). لدونت. تملس. (یادداشت مؤلف) ، صاف و صیقلی و هموار شدن. از خشونت و زبری و ناهمواری درآمدن. املس شدن، شل شدن. از سفتی و سختی افتادن. آب لمبو شدن:
هم آوردم ار کوه بودی به جنگ
زگرزم شدی نرم چون موم سنگ.
فردوسی.
هرکه چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند.
سعدی.
، سست شدن. ضعیف شدن. (یادداشت مؤلف). شل و وارفته شدن:
تبه گردد از جفت شیر ژیان
به زودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
، خرد شدن. خردو خاکشیر شدن. درهم کوفته شدن:
زیر رکاب و علم فاطمی
نرم شود بی خردان را رقاب.
ناصرخسرو.
- امثال:
تا دنده اش نرم شود.
، از خشکی درآمدن: تمغی، نرم شدن انبان. (منتهی الارب) ، نرم شدن شکم، روان شدن آن. از یبوست درآمدن: کثوع، نرم شدن شکم شتران و جز آن. (از منتهی الارب) ، رام شدن. ساکن و آرام شدن. (یادداشت مؤلف). از سرکشی وتوسنی افتادن. ملایم شدن. مطیع و منقاد گشتن:
بشوی نرم هم به زر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.
شهید.
هود گرد مؤمنان خطی کشید
نرم می شد باد کآنجا می رسید.
مولوی.
- نرم شدن سر، رام شدن. به راه آمدن.
- نرم شدن گردن، مطیع شدن. رام شدن
لغت نامه دهخدا
نرم شدن
نرم گردیدن، یانرم شدن شکم. اسهال یافتن
تصویری از نرم شدن
تصویر نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمه شدن
تصویر رمه شدن
رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم شدن
تصویر قلم شدن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرق شدن
تصویر غرق شدن
فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام شدن
تصویر خام شدن
کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا شدن
تصویر فرا شدن
داخل شدن، نزدیک شدن
رفتن
عصبانی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم شدن
تصویر درهم شدن
مخلوط شدن، آمیخته شدن، آشفته شدن
کنایه از افسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام شدن
تصویر آرام شدن
آرام گرفتن، فرو نشستن خشم و اضطراب
آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ تَ / تِ کَ / کِ دَ)
شاد شدن. خوش شدن:
مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو.
مبادا که فردا بخون منش
بگیرند و خرم شود دشمنش.
سعدی (بوستان).
هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی
خرم کسی شود مگر از موت غافلی ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف شدن
تصویر طرف شدن
مقابل و حریف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
بکار رفتن، هزینه شدن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد شدن
تصویر ترد شدن
لطیف و نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام شدن
تصویر حرام شدن
تلف شدن، بی نتیجه از میان رفتن، نفله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری شدن
تصویر جری شدن
دلیر و جسور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرح شدن
تصویر جرح شدن
رد شدن یا جرح شدن شاهد. قبول ناشدن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد شدن
تصویر زرد شدن
رنگ زرد گرفتن اصفرار. یا زرد شدن خورشید غروب آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آرامیدن، آرام گرفتن فرو نشستن اضطراب فرو نشستن خشم، باز ایستادن باد و طوفان و انقلاب مقابل بشوریدن، باز ایستادن از گریه، ازبین رفتن درد عضوی مانند دندان ساکن شدن درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج شدن
تصویر درج شدن
شامل شدن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرما یافتن حرارت پذیرفتن، تحریک شدن برانگیخته شدن: و مزاج دل عزیزش بطلب انتقام گرم شود، خشمگین شدن: بعد از آن چون منافقان دروغ بر عایشه نهادند... رسول ص گرم شد و او را با خانه پدرش فرستادند. شهرت یافتن شیاع یافتن: در جهان گرم شد که شاه جهان روی کرد از سپاه و ملک نهان... (نظامی) یا گرم شدن بازار... پرداد و ستد شدن، رونق یافتن، یا گرم شدن چشم. بخواب رفتن، یا گرم شدن در (به) سخن. گرم صحبت شدن، یا گرم شدن سجده. اشتغال ورزیدن کسان بسجده و عبادت. یا گرم شدن سربه... مشغول شدن، مست گشتن: نه نرم شود دلت بصد لابه نه گرم شود سرت بصد مینا. (مسعود سعد) یا گرم شدن صحبت (گفتگو)، گفتگوی جالب توجه بین دو یا چند تن بعمل آمدن گل انداختن صحبت: بزودی صحبت میان آن دو گرم شد، یا گرم شدن آن بسبب گفتگو های مجلس. خوشایند گشتن جالب و هنر نماییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سر شناس شدن نامی شدن مشهور شدن معروف گشتن، ظاهر شدن، اطلاق شدن کلمه ای به معنیی به سبب استعمال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم شدن
تصویر گرم شدن
((~. شُ دَ))
حرارت پذیرفتن، سرحال شدن، به شوق آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختم شدن
تصویر ختم شدن
انجام شدن
فرهنگ واژه فارسی سره